| | | | | | |
|
دم عیسی است که با باد سحر میگذرد |
|
وآب خضر است که بر روی خضر میگذرد |
|
|
عمر اگرچه گذران است عجب میدارم |
|
با چنان باد و چنین آب اگر میگذرد |
|
|
میندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار |
|
میرسد حالی و چون مرغ به پر میگذرد |
|
|
یاسمین را که اگر هست بقایی نفسی است |
|
هر نفس جلوهگر از دست دگر میگذرد |
|
|
لاله بس گرم مزاج است که با سردی کوه |
|
با دلی سوخته در خون جگر میگذرد |
|
|
گوییا عمر گل تازه صبای سحر است |
|
کز پس پرده برون نامده بر میگذرد |
|
|
گل سیراب که از آتش دل تشنه لب است |
|
آب خواهی است که با جام بزر میگذرد |
|
|
ابر پر آب کند جامش و از ابر او را |
|
جام نابرده به لب آب ز سر میگذرد |
|
|
در عجب ماندهام تا گلتر را به دریغ |
|
این چه عمر است که ناآمده در میگذرد |
|
|
ابر از خجلت و تشویر درافشانی شاه |
|
میدمد آتش و با دامن تر میگذرد |
|
|
طربی در همه دلهاست درین فصل امروز |
|
گوییا بر لب عطار شکر میگذرد |
|