| | | | | | |
|
دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید |
|
مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید |
|
|
مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت |
|
تا نفس خوار خواری هر خاکدان کشید |
|
|
هر جزو من مشاهده تیغی دگر بخورد |
|
هر عضو من معاینه کوهی گران کشید |
|
|
گفتار خویش بگذر اگر میتوان گذشت |
|
یعنی بلای من کش اگر میتوان کشید |
|
|
گفتم هزار جان گرامی فدای تو |
|
از حکم تو چگونه توانم عنان کشید |
|
|
چون جان من به قوت او مرد کار شد |
|
از هرچه کرد عاقبتش بر کران کشید |
|
|
در بی نشانیم بنشاند و مرا بسوخت |
|
وانگه به گرد من رقمی بی نشان کشید |
|
|
عمری در آن میانه چو بودم به نیستی |
|
خوش خوش از آن میانه مرا در میان کشید |
|
|
چون چشم باز کرد و دل خویش را بدید |
|
سر بر خطش نهاد و خطی بر جهان کشید |
|
|
بس آه پردهسوز که از قعر دل بزد |
|
بس نعرهی عجیب که از مغز جان کشید |
|
|
پایان کار دل چو نگه کرد نیک نیک |
|
دلدار کرده بود، نه دل آنچه آن کشید |
|
|
عطار آشکار از آن دید نور عشق |
|
کان دلفروز سرمهی عشقش نهان کشید |
|