عطار (غزلیات)/دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم
دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم | هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم | |||||
دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او | بر چهرهی گلرنگ او چون لاله در خون آمدم | |||||
گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم | هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم | |||||
در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین | گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم | |||||
چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان | تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم | |||||
از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه | رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم |