| | | | | | |
|
دوش دل را در بلایی یافتم |
|
خانه چون ماتم سرایی یافتم |
|
|
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو |
|
گفت بوی آشنایی یافتم |
|
|
همچو گویی در خم چوگان عشق |
|
خویش را نه سر نه پایی یافتم |
|
|
خواستم تا دل نثار او کنم |
|
زانکه جانم را سزایی یافتم |
|
|
پیش از من جان بر او رفته بود |
|
گرچه من بیجان بقایی یافتم |
|
|
آن بقا از جان نبود از عشق بود |
|
زانکه عشق جان فزایی یافتم |
|
|
مردم چشم خودش خوانم از آنک |
|
دایمش در دیده جایی یافتم |
|
|
گرچه زلف او گره بسیار داشت |
|
هر گره مشکلگشایی یافتم |
|
|
با چنان مشکلگشایی حل نشد |
|
آنچه من از دلربایی یافتم |
|
|
چون به خون خویشتن بستم سجل |
|
هر سرشکی را گوایی یافتم |
|
|
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین |
|
از لب او خون بهایی یافتم |
|
|
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد |
|
حاصلش تاریکنایی یافتم |
|
|
با دهانش تا دوچاری خورد دل |
|
دایمش در تنگنایی یافتم |
|
|
در هوای او دل عطار را |
|
ذره کردم چون هبایی یافتم |
|