| | | | | | |
|
دی در صف اوباش زمانی بنشستم |
|
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم |
|
|
جاروب خرابات شد این خرقهی سالوس |
|
از دلق برون آمدم از زرق برستم |
|
|
از صومعه با میکده افتاد مرا کار |
|
میدادم و میخوردم و بی می ننشستم |
|
|
چون صومعه و میکده را اصل یکی بود |
|
تسبیح بیفکندم و زنار ببستم |
|
|
در صومعه صوفی چه شوی منکر حالم |
|
معذور بدار ار غلطی رفت که مستم |
|
|
سرمست چنانم که سر از پای ندانم |
|
از باده که خوردم خبرم نیست که هستم |
|
|
یک جرعه از آن باده اگر نوش کنی تو |
|
عیبم نکنی باز اگر باده پرستم |
|
|
اکنون که مرا کار شد از دست، چه تدبیر |
|
تقدیر چنین بود و قضا نیست به دستم |
|
|
عطار درین راه قدم زن چه زنی دم |
|
تا چند زنی لاف که من مست الستم |
|