| | | | | | |
|
روی در زیر زلف پنهان کرد |
|
تا در اسلام کافرستان کرد |
|
|
باز چون زلف برگرفت از روی |
|
همه کفار را مسلمان کرد |
|
|
دوش آمد برم سحرگاهی |
|
تا دل من به زلف پیمان کرد |
|
|
چون سحرگاه باد صبح بخاست |
|
حلقهی زلف او پریشان کرد |
|
|
گفتم آخر چرا چنین کردی |
|
گفت این باد کرد چتوان کرد |
|
|
گفتمش عهد کن به چشم این بار |
|
چشم برهم نهاد و فرمان کرد |
|
|
چون که پیمان ما به باد بداد |
|
باز عهدم شکست و تاوان کرد |
|
|
چون برفتم ز چشم، او حالی |
|
دل من برد و تیرباران کرد |
|
|
گفتم آخر شکست چشمت عهد |
|
گفت چشمم نکرد مژگان کرد |
|
|
گفتمش با لب تو عهد کنم |
|
گفت کن زانکه بوسه ارزان کرد |
|
|
چون ببستیم عهد لب بر لب |
|
بر لبم لعل او درافشان کرد |
|
|
من چو بیخویشتن شدم ز خوشی |
|
پاره از من بکند و پنهان کرد |
|
|
گفتم آخر لب تو عهد شکست |
|
گفت آن لب نکرد دندان کرد |
|
|
درد عطار را که درمان نیست |
|
میندانم که هیچ درمان کرد |
|