عطار (غزلیات)/زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم | خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم | |||||
از فرقت رویت ز دل پر شرر خویش | آهی که برآرم ز شرر باز ندانم | |||||
روی تو که هرگز ز خیالم نشود دور | از بس که بگریم به نظر باز ندانم | |||||
گویی که مرا باز ندانی چو ببینی | شاید چو نمیبینمت ار باز ندانم | |||||
اشکم که همی از دم سردم چو جگر بست | بر چهرهی زردم ز جگر باز ندانم | |||||
با پشت دوتا از غم روی تو چنانم | کز دست غمت پای ز سر باز ندانم | |||||
زانگاه که عطار تو را تنگ شکر خواند | در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم |