| | | | | | |
|
زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد |
|
عالمی بر خفته سر از خاک بر میآورد |
|
|
هر زمان ابر از هوا نزلی دگر میافکند |
|
هر نفس باغ از صبا زیبی دگر میآورد |
|
|
ابر تر دامن برای خشک مغزان چمن |
|
از بهشت عدن مروارید تر میآورد |
|
|
هر کجا در زیر خاک تیره گنجی روشن است |
|
دست ابرش پای کوبان باز بر میآورد |
|
|
طعم شیر و شکر آید از لب طفلان باغ |
|
زانکه آب از ابر شیر چون شکر میآورد |
|
|
با نسیم صبح گویی راز غیبی در میان است |
|
کز ضمیر آهوان چین خبر میآورد |
|
|
غنچه چو زرق خود از بالا طلب دارد چو ابر |
|
از برای آن دهان بالای سر میآورد |
|
|
گر ز بی برگی درون غنچه خون میخورد گل |
|
هر دم از پرده برون برگی دگر میآورد |
|
|
مشک را چون بوی نقصان میپذیرد از جگر |
|
گل چگونه بوی مشکین از جگر میآورد |
|
|
گل چو میداند که عمری سرسری دارد چو برق |
|
زندگانی بر سر آتش به سر میآورد |
|
|
نرگس سیمین چو پر می جام زرین میکشد |
|
سر گرانی هر دمش از پای در میآورد |
|
|
لاجرم از بس که میخورده است آن مخمور چشم |
|
چشم خواب آلود پر خواب سحر میآورد |
|
|
یا صبای تند گویی سیم و زر را میزند |
|
زین قبل در دست سیمین جام زر میآورد |
|
|
تا که در باغ سخن عطار شد طاوس عشق |
|
در سخن خورشید را در زیر پر میآورد |
|