عطار (غزلیات)/سر برهنه کردهام به سودایی
سر برهنه کردهام به سودایی | برخاسته دل نه عقل و نه رایی | |||||
با چشم پر آب پای در آتش | بر خاک نشسته باد پیمایی | |||||
چون گوی بمانده در خم چوگان | سرگشته شده سری و نه پایی | |||||
از صحبت اختران صورتبین | خورشید صفت بمانده تنهایی | |||||
هر روز ز تشنگی چو آتش | بی واسطه در کشیده دریایی | |||||
هر سودایی که بیندم گوید | زین شیوه ندیدهایم سودایی | |||||
گر بنشینم به نطق برخیزد | از نکتهی من به شهر غوغایی | |||||
چون یکجایم نشسته نگذارند | هر ساعت از آن دوم به هر جایی | |||||
زین واقعهای که کس نشان ندهد | عطار نه عاقلی نه شیدایی |