| | | | | | |
|
سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده |
|
جان را طلاق گفته دل را به باد داده |
|
|
مردان راهبین را در گبرکی کشیده |
|
رندان رهنشین را میخانه در گشاده |
|
|
با گوشهای نشسته دست از جهان بشسته |
|
در پیش دردنوشان بر پای ایستاده |
|
|
اندر میان مستان چندان گناه کرده |
|
کز چشم خلق عالم یکبارگی فتاده |
|
|
هرجا که مفلسان را جمعیتی است روزی |
|
ماییم جان و دل را اندر میان نهاده |
|
|
ما خود کهایم ما را خون ریختن حلال است |
|
رهزن شدند ما را مشتی حرامزاده |
|
|
زنهار الله الله تا کی ز کفر و ایمان |
|
گه روی سوی قبله گه دست سوی باده |
|
|
نه ممنم نه کافر گه اینم و گه آنم |
|
رفتم به خاک تاریک از هر دو خر پیاده |
|
|
عطار اگر دگر ره در راه دین درآیی |
|
دل بایدت که گردد از هرچه هست ساده |
|