| | | | | | |
|
شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته |
|
اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته |
|
|
لالای شب در هر قدم لل بر آورده بهم |
|
وز یک نسیم صبحدم للی لالا ریخته |
|
|
خورشید زرکش تافته زربفت عیسی بافته |
|
زنار زرین یافته زر بر مسیحا ریخته |
|
|
مطرب ز دیوان فرح پروانه را آورده صح |
|
ساقی شراب اندر قدح از حوض حورا ریخته |
|
|
موسی کف عیسی زبان فرعونیی کرده روان |
|
زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ریخته |
|
|
ساقی به گردش سر گران زرین نطاقی بر میان |
|
وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ریخته |
|
|
ما کرده از مستی همی بر جام ساقی جان فدی |
|
وز دیده تا تحتالثری عقد ثریا ریخته |
|
|
از تائبی سر تافته صد توبه برهم بافته |
|
چون بوی زلفش یافته می بر مصلا ریخته |
|
|
چون قطره دریا کش زبون اشک وی از دریا فزون |
|
دریای دل یک قطره خون یک قطره دریا ریخته |
|
|
آنجا که قومی همنفس می میدهند از پیش و پس |
|
طاوس جانها چون مگس بال و پر آنجا ریخته |
|
|
جان غرقهی سودای دل تن نیز ناپروای دل |
|
عطار از دریای دل صد گنج پیدا ریخته |
|