| | | | | | |
|
عشق را بیخویشتن باید شدن |
|
نفس خود را راهزن باید شدن |
|
|
بت بود در راه او هرچه آن نه اوست |
|
در ره او بتشکن باید شدن |
|
|
زلف جانان را شکن بیش از حد است |
|
کافر یک یک شکن باید شدن |
|
|
تو بدو نزدیک نزدیکی ولیک |
|
دور دور از خویشتن باید شدن |
|
|
در نگنجد ما و من در راه او |
|
در رهش بی ما و من باید شدن |
|
|
دوست چون هرگز نیاید در وطن |
|
عاشقان را بی وطن باید شدن |
|
|
در ره او بر امید وصل او |
|
خاک راه تن به تن باید شدن |
|
|
همچو لاله غرقه در خون جگر |
|
زنده در زیر کفن باید شدن |
|
|
در ره او چون دویی را راه نیست |
|
با یکی در پیرهن باید شدن |
|
|
پس چو عطار اندر آفاق جهان |
|
پاکباز انجمن باید شدن |
|