عطار (غزلیات)/فتنهی زلف دلربای توام
فتنهی زلف دلربای توام | تشنهی جام جانفزای توام | |||||
نیست چون زلف تو سر خویشم | گرچه چون زلف در قفای توام | |||||
جز هوای توام نمیسازد | زانکه پروردهی هوای توام | |||||
گر غباری است از منت زآن است | که من خسته خاک پای توام | |||||
تا کنارم ز اشک دریا شد | نیست کاری جز آشنای توام | |||||
چون به صد وجه تو بلای منی | من به صد درد مبتلای توام | |||||
از همه فارغم که در دو جهان | می نیاید به جز رضای توام | |||||
بس بود از دو عالم این ملکم | که تو آنی که من گدای توام | |||||
از وجود فرید سیر شدم | گمشده در عدم برای توام |