| | | | | | |
|
قصهی عشق تو از بر چون کنم |
|
وصل را از وعده باور چون کنم |
|
|
جان ندارم، بار جانان چون کشم |
|
دل ندارم، قصد دلبر چون کنم |
|
|
حلقهی زلف توام چون بند کرد |
|
ماندهام چون حلقه بر در چون کنم |
|
|
چون تو خورشیدی و من چون سایهام |
|
خویش را با تو برابر چون کنم |
|
|
گفتهای تو پای سر کن در رهم |
|
می ندانم پای از سر چون کنم |
|
|
گفته بودی عزم من کن مردوار |
|
بردهام صد بار کیفر چون کنم |
|
|
عزم کردم وصل تو جانم بسوخت |
|
ماندهام بی عزم مضطر چون کنم |
|
|
چون ندارد ذرهای وصل تو روی |
|
وصل روی تو میسر چون کنم |
|
|
کشتی عمرم به غرقاب اوفتاد |
|
مفلسم از صبر لنگر چون کنم |
|
|
چشم بگشادم که بینم روی تو |
|
گشت چشمم غرق گوهر چون کنم |
|
|
لب گشادم تا کنم وصف تو شرح |
|
نیست آن کار سخنور چون کنم |
|
|
گفتهای بردوز چشم و لب ببند |
|
چون نه خشکم ماند و نه تر چون کنم |
|
|
روح میخواهی برای یک شکر |
|
آن عوض با این محقر چون کنم |
|
|
گفتهام صد باره ترک روح خویش |
|
چون تو هستی روح پرور چون کنم |
|
|
چون به یک دستم همی داری نگاه |
|
میزیم از دست دیگر چون کنم |
|
|
هرگز از عطار حرفی نشنوی |
|
قصهای با تو مقرر چون کنم |
|