| | | | | | |
|
قصهی عشق تو چون بسیار شد |
|
قصهگویان را زبان از کار شد |
|
|
قصهی هرکس چو نوعی نیز بود |
|
ره فراوان گشت و دین بسیار شد |
|
|
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت |
|
زین سبب ره سوی تو دشوار شد |
|
|
ره به خورشید است یک یک ذره را |
|
لاجرم هر ذره دعویدار شد |
|
|
خیر و شر چون عکس روی و موی توست |
|
گشت نور افشان و ظلمتبار شد |
|
|
ظلمت مویت بیافت انکار کرد |
|
پرتو رویت بتافت اقرار شد |
|
|
هر که باطل بود در ظلمت فتاد |
|
وانکه بر حق بود پر انوار شد |
|
|
مغز نور از ذوق نورالنور گشت |
|
مغز ظلمت از تحسر نار شد |
|
|
مدتی در سیر آمد نور و نار |
|
تا زوال آمد ره و رفتار شد |
|
|
پس روش برخاست پیدا شد کشش |
|
رهروان را لاجرم پندار شد |
|
|
چون کشش از حد و غایت درگذشت |
|
هم وسایط رفت و هم اغیار شد |
|
|
نار چون از موی خاست آنجا گریخت |
|
نور نیز از پرده با رخسار شد |
|
|
موی از عین عدد آمد پدید |
|
روی از توحید بنمودار شد |
|
|
ناگهی توحید از پیشان بتافت |
|
تا عدد همرنگ روی یار شد |
|
|
بر غضب چون داشت رحمت سبقتی |
|
گر عدد بود از احد هموار شد |
|
|
کل شیء هالک الا وجهه |
|
سلطنت بنمود و برخوردار شد |
|
|
چیست حاصل عالمی پر سایه بود |
|
هر یکی را هستییی مسمار شد |
|
|
صد حجب اندر حجب پیوسته گشت |
|
تا رونده در پس دیوار شد |
|
|
مرتفع چو شد به توحید آن حجب |
|
خفته از خواب هوس بیدار شد |
|
|
گرچه در خون گشت دل عمری دراز |
|
این زمان کودک همه دلدار شد |
|
|
هرکه او زین زندگی بویی نیافت |
|
مرده زاد از مادر و مردار شد |
|
|
وان کزین طوبی مشکافشان دمی |
|
برد بویی تا ابد عطار شد |
|