عطار (غزلیات)/ماه را در مشک پنهان کردهای
ماه را در مشک پنهان کردهای | مشک را بر مه پریشان کردهای | |||||
چشم عقل دوربین را روز و شب | بر جمال خویش حیران کردهای | |||||
از شکنج زلف رستم افکنت | هر زمان صد گونه دستان کردهای | |||||
دام مشکین است زلف عنبرینت | دام مشکین عنبر افشان کردهای | |||||
من دل و جان خوانمت از جان و دل | تو چنین قصد دل و جان کردهای | |||||
یوسف عهدی کزان چاه چو سیم | پوست بر من همچو زندان کردهای | |||||
گفتمت بردی به بازی دل ز من | این خصومت باز بازان کردهای | |||||
چشم تو میگوید از تو خامشی | کین چنین بازی فراوان کردهای | |||||
در صفات حسن خود عطار را | تا که جان دارد ثناخوان کردهای |