عطار (غزلیات)/مرا قلاش میخوانند، هستم
مرا قلاش میخوانند، هستم | من از دردی کشان نیم مستم | |||||
نمیگویم ز مستی توبه کردم | هر آن توبه کزان کردم، شکستم | |||||
ملامت آن زمان بر خود گرفتم | که دل در مهر آن دلدار بستم | |||||
من آن روزی که نام عشق بردم | ز بند ننگ و نام خویش رستم | |||||
نمیگویم که فاسق نیستم من | هر آن چیزی که میگویند هستم | |||||
ز زهد و نیکنامی عار دارم | من آن عطار دردیخوار مستم |