عطار (غزلیات)/مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد | آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد | |||||
گر با تو دوصد دریا آتش بودم در ره | نه دل ز خود اندیشد نه جان ز خطر ترسد | |||||
جانی که بر افروزد از شمع جمال تو | میدان که ز پروانه کفر است اگر ترسد | |||||
جایی که جگر سوزد مردان و جگرخواران | در خون جگر میرد هر کو ز جگر ترسد | |||||
گفتی دلت از هجرم میترسد و میسوزد | بی وصل تو هر ساعت دلسوختهتر ترسد | |||||
از آه دل عطار آخر به نمیترسی | کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد |