عطار (غزلیات)/مفشان سر زلف خویش سرمست
مفشان سر زلف خویش سرمست | دستی بر نه که رفتم از دست | |||||
دریاب مرا که طاقتم نیست | انصاف بده که جای آن هست | |||||
تا نرگس مست تو بدیدم | از نرگس مست تو شدم مست | |||||
ای ساقی ماهروی برخیز | کان آتش تیز توبه بنشست | |||||
در ده می کهنه ای مسلمان | کین کافر کهنه توبه بشکست | |||||
در بتکده رفت و دست بگشاد | زنار چهار گوشه بربست | |||||
دردی بستد بخورد و بفتاد | وز ننگ وجود خویشتن رست | |||||
عطار درو نظاره میکرد | تا زین قفس فنا برون جست |