عطار (غزلیات)/من کیم اندر جهان سرگشتهای
من کیم اندر جهان سرگشتهای | در میان خاک و خون آغشتهای | |||||
در ریای خود منافق پیشهای | در نفاق خود ز حد بگذشتهای | |||||
شهرگردی خودنمایی رهزنی | مفلسی بی پا و سر سرگشتهای | |||||
در ازل گویی قلم رندم نبشت | کاشکی هرگز قلم ننبشتهای | |||||
یک سر سوزن ندیدم روی دوست | پس چرا گم کردهام سر رشتهای | |||||
برهمی جوید دلم ناکشته تخم | کاشکی یک تخم هرگز کشتهای | |||||
کیست عطار این سخن را هیچکس | با دلی خاکی به خون بسرشتهای |