عطار (غزلیات)/نه قدر وصال تو هر مختصری داند
نه قدر وصال تو هر مختصری داند | نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند | |||||
هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد | او قیمت عشق تو آخر قدری داند | |||||
آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد | کفر است اگر خود را بالی و پری داند | |||||
سگ به ز کسی باشد کو پیش سگ کویت | دل را محلی بیند جان را خطری داند | |||||
گمراه کسی باشد کاندر همه عمر خود | از خاک سر کویت خود را گذری داند | |||||
مرتد بود آن غافل کاندر دو جهان یکدم | جز تو دگری بیند جز تو دگری داند | |||||
برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل | در راه تو کس هرگز به زین سفری داند |