عطار (غزلیات)/هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد
هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد | آتش سودای او جانم در آتش میکشد | |||||
تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد | گاه میسوزد چو عود و گه دمی خوش میکشد | |||||
شحنهی سودای او شوریدگان عشق را | هر نفس چون خونیان اندر کشاکش میکشد | |||||
عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نیست | لاجرم نه بار هفت و نی غم شش میکشد | |||||
جمع باید بود بر راهی چو موران روز و شب | هر که را دل سوی آن زلف مشوش میکشد | |||||
خاطر عطار از نور معانی در سخن | آفتاب تیر بر چرخ منقش میکشد |