عطار (غزلیات)/هر شبم سرمست در کوی افکنی
هر شبم سرمست در کوی افکنی | وز بر خویشم به هر سوی افکنی | |||||
در خم چوگان خویشم هر زمان | خسته و سرگشته چون گوی افکنی | |||||
گر بریزم پیش رویت اشک زار | همچو اشکم باز بر روی افکنی | |||||
چون همه تیری بیندازی تمام | پس کمان کین به بازوی افکنی | |||||
بوی گل اندر دماغ جان ما | زان سر زلف سمن بوی افکنی | |||||
گر سخن گویم ز چین زلف تو | از سر کین چین در ابروی افکنی | |||||
ور کشد مویی دل از زلف تو سر | حلق را در حلقهی موی افکنی | |||||
هر شبی عطار را تا وقت صبح | عاشقی دیوانه در روی افکنی |