| | | | | | |
|
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد |
|
تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد |
|
|
کار دو جهان من جاوید نکو گردد |
|
گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد |
|
|
از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد |
|
کاید به سر کویت در خاک درت افتد |
|
|
گر عاشق روی خود سرگشته همی خواهی |
|
حقا که اگر از من سرگشتهترت افتد |
|
|
این است گناه من کت دوست همی دارم |
|
خطی به گناه من درکش اگرت افتد |
|
|
دانم که بدت افتد زیرا که دلم بردی |
|
ور در تو رسد آهم از بد بترت افتد |
|
|
گر تو همه سیمرغی از آه دلم میترس |
|
کاتش ز دلم ناگه در بال و پرت افتد |
|
|
خون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدی |
|
آخر چکنی جانا گر بر جگرت افتد |
|
|
پا بر سر درویشان از کبر منه یارا |
|
در طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتد |
|
|
بیچاره من مسکین در دست تو چون مومم |
|
بیچاره تو گر روزی مردی به سرت افتد |
|
|
هش دار که این ساعت طوطی خط سبزت |
|
میآید و میجوشد تا بر شکرت افتد |
|
|
گفتی شکری بخشم عطار سبک دل را |
|
این بر تو گران آید رایی دگرت افتد |
|