عطار (غزلیات)/هر که بر روی او نظر دارد
هر که بر روی او نظر دارد | از بسی نیکوی خبر دارد | |||||
تو نکوتر ز نیکوان دو کون | که دو کون از تو یک اثر دارد | |||||
هرچه اندر دو کون میبینم | از جمال تو یک نظر دارد | |||||
در جمالت مدام بیخبر است | هر که او ذرهای بصر دارد | |||||
دیدهجان که در تو حیران است | هرچه جز توست مختصر دارد | |||||
هر که روی چو آفتاب تو دید | نتواند که دیده بردارد | |||||
هر که بویی بیافت از ره تو | خاک راه تو تاج سر دارد | |||||
عاشق از خویشتن نیندیشد | گرچه راهت بسی خطر دارد | |||||
خویش را مست وار درفکند | هر که او جان دیدهور دارد | |||||
در ره عشق تو دل عطار | آتشی سخت در جگر دارد |