| | | | | | |
|
هر که در بادیهی عشق تو سرگردان شد |
|
همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد |
|
|
بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت |
|
در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد |
|
|
هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت |
|
بیخود و بیخرد و بیخبر و حیران شد |
|
|
سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر |
|
در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد |
|
|
در منازل منشین خیز که آن کس بیند |
|
چهرهی مقصد و مقصود که تا پایان شد |
|
|
تا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز |
|
دل که در سایهی زلف تو چنین پنهان شد |
|
|
حسنت امروز همی بینم و صد چندان است |
|
لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شد |
|
|
شادم ای دوست که در عشق تو دشواریها |
|
بر من امروز به اقبال غمت آسان شد |
|
|
بر سر نفس نهم پای که در حالت رقص |
|
مرد راه از سر این عربده دستافشان شد |
|
|
رو که در مملکت عشق سلیمانی تو |
|
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد |
|
|
همچو عطار درین درد بساز ار مردی |
|
کان نبد مرد که او در طلب درمان شد |
|