عطار (غزلیات)/هر که را عشق تو سرگردان کرد
هر که را عشق تو سرگردان کرد | هرگزش چارهی آن نتوان کرد | |||||
چارهی عشق تو بیچارگی است | هر که بیچاره نشد تاوان کرد | |||||
سر به فرمان بنهد خورشیدش | هر که یک ذره تو را فرمان کرد | |||||
چون به زیبایی آن داری تو | این چنین عاشق زارم آن کرد | |||||
چشم خونریز تو از غمزهی تیز | چشم این سوخته خونافشان کرد | |||||
چه کنی قصد به خونم که دلم | خویش را پیش رخت قربان کرد | |||||
جان عطار تو خود میدانی | که هوایت ز میان جان کرد |