عطار (غزلیات)/هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید
هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید | یاران موافق را از خواب برانگیزید | |||||
یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم | می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید | |||||
جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن | وانگه می صافی را با درد میامیزید | |||||
چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر | این نفس بهیمی را از دار در آویزید | |||||
خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را | آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید | |||||
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند | خون جگر خود را از دیده فرو ریزید | |||||
عطار گریزان است از صحبت نا اهلان | گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید |