عطار (غزلیات)/پروانه شبی ز بی قراری
پروانه شبی ز بی قراری | بیرون آمد به خواستاری | |||||
از شمع سال کرد کاخر | تا کی سوزی مرا به خواری | |||||
در حال جواب داد شمعش | کای بی سر و بن خبر نداری | |||||
آتش مپرست تا نباشد | در سوختنت گریفتاری | |||||
تو در نفسی بسوختی زود | رستی ز غم و ز غمگساری | |||||
من ماندهام ز شام تا صبح | در گریه و سوختن به زاری | |||||
گه میخندم ولیک بر خویش | گه میگریم ز سوکواری | |||||
میگویندم بسوز خوش خوش | تا بیخ ز انگبین برآری | |||||
هر لحظه سرم نهند در پیش | گویند چرا چنین نزاری | |||||
شمعی دگر است لیک در غیب | شمعی است نه روشن و نه تاری | |||||
پروانهی او منم چنین گرم | زان یافتهام مزاج زاری | |||||
من میسوزم ازو تو از من | این است نشان دوستداری | |||||
چه طعن زنی مرا که من نیز | در سوختنم به بیقراری | |||||
آن شمع اگر بتابد از غیب | پروانه بسی فتد شکاری | |||||
تا میماند نشان عطار | میخواهد سوخت شمع واری |