| | | | | | |
|
پیشگاه عشق را پیشان که یافت |
|
پایگاه فقر را پایان که یافت |
|
|
در میان این دو ششدر کل خلق |
|
جمله مردند و اثر زیشان که یافت |
|
|
رخنه میجویی خلاص خویشتن |
|
رخنهای جز مرگ ازین زندان که یافت |
|
|
ذرهای وصلش چو کس طاقت نداشت |
|
قسم موجودات جز هجران که یافت |
|
|
ذرهای این درد عالم سوز را |
|
در زمین و آسمان درمان که یافت |
|
|
آفتاب آسمان غیب را |
|
در فروغش کفر با ایمان که یافت |
|
|
چون بتافت آن آفتاب آواز داد |
|
کان هزاران ذره سرگردان که یافت |
|
|
ابر بر دریا بسی بگریست زار |
|
لیک دریا گشت و آن باران که یافت |
|
|
گشت مستهلک درین دریا دو کون |
|
گر کفی گل بود و ور طوفان که یافت |
|
|
چون دو عالم هست فرزند عدم |
|
پس وجودی بی سر و سامان که یافت |
|
|
چون دو عالم نیست جز یک آفتاب |
|
ذرهای در سایهای پنهان که یافت |
|
|
چون همه مردند و میمیرند نیز |
|
آب حیوان زین همه حیوان که یافت |
|
|
بر فلک رو این دم از عیسی بپرس |
|
تا خری رهوار بی پالان که یافت |
|
|
صد هزاران چشم صدیقان راه |
|
گشت خونباران همه، باران که یافت |
|
|
صد هزاران جان صدیقان راه |
|
غرقهی این راه شد جانان که یافت |
|
|
ای فرید از فرش تا عرش مجید |
|
ذرهای هستی درین دیوان که یافت |
|