| | | | | | |
|
چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد |
|
گویی به غنیمت همه مشک ختن آورد |
|
|
زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار |
|
پس از چه سبب غرقه به خون پیرهن آورد |
|
|
اشکال بدایع همه در پردهی رشکند |
|
زین شکل که از پرده برون یاسمن آورد |
|
|
هرگز ز گل و مشک نیفتاد به صحرا |
|
زین بوی که از نافه به صحرا سمن آورد |
|
|
صد بیضهی عنبر نخرد کس به جوی نیز |
|
زین رسم که در باغ کنون نسترن آورد |
|
|
هر لحظه صبا از پی صد راز نهانی |
|
از مشک برافکند و به گوش چمن آورد |
|
|
آن راز به طفلی همه عیسی صفتان را |
|
در مهد چو عیسی به شکر در سخن آورد |
|
|
چون کرد گل سرخ عرق از رخ یارم |
|
آبی چو گلابش ز صفا در دهن آورد |
|
|
لاله چو شهیدان همه آغشته به خون شد |
|
سر از غم کم عمری خود در کفن آورد |
|
|
اول نفس از مشک چو عطار همی زد |
|
آخر جگری سوخته دلتر ز من آورد |
|