| | | | | | |
|
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است |
|
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است |
|
|
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است |
|
شور لب لعلش همه شیرینی جان است |
|
|
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب |
|
از غایت حسن رخش انگشت گزان است |
|
|
جانا نبرم جان ز تو زیرا که تو ترکی |
|
وابروی تو در تیز زدن سخت کمان است |
|
|
از غالیه دانت شکری نیست امیدم |
|
کان خال سیه مشرف آن غالیه دان است |
|
|
از بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است |
|
زلف تو چنین تافته پیوسته از آن است |
|
|
قربان کندم چشم تو از تیر که پیوست |
|
خون ریختن و تیر از آن کیش روان است |
|
|
خورشید که رویش به جهان پشت سپاه است |
|
بر پشتی روی تو دل افروز جهان است |
|
|
تا روی دلفروز تو عطار بدیده است |
|
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان است |
|