عطار (غزلیات)/چون روی بود بدان نکویی
چون روی بود بدان نکویی | نازش برود به هرچه گویی | |||||
رویی که ز شرم او درافتاد | خورشید فلک به زرد رویی | |||||
چون در خور او نمیتوان شد | بر بوی وصال او چه پویی | |||||
خون میخور و پشت دست میخای | گر در ره درد مرد اویی | |||||
جانان به تو باز ننگرد راست | تا دست ز جان و دل نشویی | |||||
تو ره نبری تو تا تویی تو | تا کی تو تویی تویی و تویی | |||||
چیزی که ازو خبر نداری | گم ناشده از تو چند جویی | |||||
گر گویندت چه گم شد از تو | ای غره به خویشتن چه گویی | |||||
باری بنشین گزاف کمگوی | بندیش که در چه آرزویی | |||||
عطار کجا رسی به سلطان | زیرا که کم از سگان کویی |