عطار (غزلیات)/کاری است قوی ز خود بریدن
کاری است قوی ز خود بریدن | خود را به فنای محض دیدن | |||||
مانند قلم زبان بریده | بر لوح فنا به سر دویدن | |||||
صد تنگ شکر چشیده هر دم | پس کرده سال از چشیدن | |||||
این راز شگرف پی ببردن | وانگاه ز خویش پی بریدن | |||||
صد توبه به یک نفس شکستن | صد پرده به یک زمان دریدن | |||||
در میکده دست بر گشادن | با ساقی روح می کشیدن | |||||
در پرتو دوست همچو شمعی | در خود به رسیدن و رسیدن | |||||
بی خویش شدن ز هستی خویش | در هستی او بیارمیدن | |||||
همچون عطار عشق او را | بر هستی خویشتن گزیدن |