عطار (غزلیات)/گر آه کنم زبان بسوزد
گر آه کنم زبان بسوزد | بگذر ز زبان جهان بسوزد | |||||
زین سوز که در دلم فتادست | میترسم از آن که جان بسوزد | |||||
این سوز که از زمین دل خاست | بیم است که آسمان بسوزد | |||||
این آتش تیز را که در جان است | گر نام برم زبان بسوزد | |||||
شد تیغ زبان من چنان گرم | از سینه که تا میان بسوزد | |||||
مغزم همه سوختست وامروز | وقت است که استخوان بسوزد | |||||
گر بر گویم غمی که دارم | عالم همه جاودان بسوزد | |||||
صد آه کنم که هر یکی زو | دو کون به یک زمان بسوزد | |||||
عطار مگر که خام افتاد | شاید که ز ننگ آن بسوزد |