عطار (غزلیات)/گر سیر نشد تو را دل از ما
گر سیر نشد تو را دل از ما | یک لحظه مباش غافل از ما | |||||
در آتش دل بسر همی گرد | مانندهی مرغ بسمل از ما | |||||
تر میگردان به خون دیده | هر روز هزار منزل از ما | |||||
چون ابر بهاری میگری زار | تا خاک ز خون کنی گل از ما | |||||
آخر به چه میل همچو خامان | که گاه بگیردت دل از ما | |||||
یا در غم ما تمام پیوند | یا رشتهی عشق بگسل از ما | |||||
مگریز ز ما اگرچه نامد | جز رنج و بلات حاصل از ما | |||||
کز هر رنجی گشاده گردد | صد گنج طلسم مشکل از ما | |||||
عطار در این مقام چون است | دیوانهی عشق و عاقل از ما |