| | | | | | |
|
گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی |
|
صد توبه در زمانی بر هم شکست باشی |
|
|
نه مست بودن از می کار تنگدلان است |
|
گر هوشیار عشقی از دوست مست باشی |
|
|
تا کی ز ناتمامی در حلقهی تمامان |
|
گه خودنمای گردی گه خود پرست باشی |
|
|
آخر دمی چنان شو کز دست ساقی جان |
|
جامی بخورد باشی وز خود برست باشی |
|
|
ای بر کنار مانده برخیز از دو عالم |
|
تا در میان مردان ز اهل نشست باشی |
|
|
در صحبت بلندان خود را بلند گردان |
|
تا کی ز نفس خودبین چون خاک پست باشی |
|
|
گر کاملی درین ره چون عاشقان کامل |
|
از خویش نیست گردی وز دوست هست باشی |
|
|
تا بستهای به مویی زان موی در حجابی |
|
چه کوهی و چه کاهی چون پایبست باشی |
|
|
عطار اگر بر اصلی اصلا ز خود فنا شو |
|
کانگه که نیست گردی با او به دست باشی |
|