عطار (غزلیات)/گر نقاب از جمال باز کنی
گر نقاب از جمال باز کنی | کار بر عاشقان دراز کنی | |||||
ور چنین زیر پرده بنشینی | پرده از روی کار باز کنی | |||||
از همه کون بی نیاز شود | عاشقی را که اهل راز کنی | |||||
جگرم خون گرفت از غم آن | که مبادا که در فراز کنی | |||||
گرچه چون شمع سوختم ز غمت | هر زمانم به زیر گاز کنی | |||||
گفتیم ساز کار تو بکنم | چون مرا سوختی چه ساز کنی | |||||
وعده دادی به وصل جان مرا | عمر بگذشت چند ناز کنی | |||||
بکشد ناز تو به جان عطار | گر به وصلیش بی نیاز کنی |