| | | | | | |
|
آتش تر میدمد از طبع چون آب ترم |
|
در معنی میچکد از لفظ معنیپرورم |
|
|
بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد |
|
بیش میارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم |
|
|
دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک |
|
بکر میزایند از ایشان شعر همچون شکرم |
|
|
چون برون آرم ز خاطر در معنیهای بکر |
|
از درون طبع منکر ریب و شک بیرون برم |
|
|
گر ببازم با فلک نرد سخن از یک دو ضرب |
|
زان سخن در ششدرم افتد همی هفت اخترم |
|
|
زان دهان عقل همچون پسته از هم باز ماند |
|
کاب گرم اندر دهانش آمد از شعر ترم |
|
|
گرچه در باب سخن همتا ندارم در جهان |
|
زین جهان سیرم که در بند جهانی دیگرم |
|
|
کار آن دارد که کار این جهانش هیچ نیست |
|
یارب آنجاییم گردان تا از اینجا بگذرم |
|
|
کی تواند یافت جانم گوهر دریای دین |
|
تا بود این پنج حس و چار گوهر لنگرم |
|
|
نفس خود رایم به غفلت تا به جان درکار شد |
|
گر به جان با نفس کافر برنیایم کافرم |
|
|
هر زمانم از رهی دیگر کشاند بوالعجب |
|
وای من گر نفس خواهد بود زین سان رهبرم |
|
|
تن زنم تا همچنینم سوی دوزخ میبرد |
|
آخر اندر قعر دوزخ دور گردد از برم |
|
|
گر میان دوزخ از من دور گردد نفس شوم |
|
در میان آتش دوزخ میان کوثرم |
|
|
تا که با نفسم فرود هفت دوزخ ماندهام |
|
چون نماند نفس شوم از هشت جنت برترم |
|
|
نفس بر من چون جهان بفروخت دادم دین و دل |
|
تا خریدم شهوتی انصاف نیک ارزان خرم |
|
|
پیکرم چون در دهان اژدهای چرخ زاد |
|
اژدها بچه است گویی در حقیقت پیکرم |
|
|
من چه سازم در میان این دو نره اژدها |
|
اژدها کرده است با این اژدها هم بسترم |
|
|
لاجرم چون جای من پیوسته کام اژدهاست |
|
زهر گردد گر می نوشین بود در ساغرم |
|
|
چون گل اندر غنچهام هم تشنهدل هم بستهلب |
|
دل به خون میخندد آخر چند خون دل خورم |
|
|
کی دهد با نار شهوت نور معنی خاطرم |
|
چون کند با ظلمت اجسام روح انورم |
|
|
ماندهام در پردههای بوالعجب بر هیچ نه |
|
کی بود کین پردههای بوالعجب بر هم درم |
|
|
در بیابانی که نه پا و نه سر دارد پدید |
|
هر زمان سرگشتهتر هر ساعتی حیرانترم |
|
|
ماندهام بی دانه و آبی اسیر این قفس |
|
مرغ جانم پر ندارد چون کنم چون بر پرم |
|
|
ماندهام در چاه زندان پای در بند استوار |
|
پای در بند از چنین چاهی که آرد بر سرم |
|
|
خلق عالم جمله مشغولند اندر کار خویش |
|
من ز بیکاران راهم گر بسی میبنگرم |
|
|
هر کسی خود را به پنداری غروری میدهد |
|
بو که خود را از میان جمله بیرون آورم |
|
|
گرچه بسیاری رسن بازی فکرت کردهام |
|
بیش ازین چیزی نمیدانم که سر در چنبرم |
|
|
گر بگویم آنچه از اندیشه بر جان من است |
|
یا چو من حیران بمانی یا نداری باورم |
|
|
گر بسی زیر و زبر آیم بنگشاید گره |
|
کی گشاید این گره تا من به دنیا اندرم |
|
|
بیقراری میکنم اما چه سازم زانکه من |
|
در بن خاشاک دنیا بس عجایب گوهرم |
|
|
خالقا عطار را یک قطره بخش از بحر قدس |
|
تا بود آن قطره در تنهایی جان یاورم |
|
|
سر نپیچم از درت گر بند بندم بگسلی |
|
کز میان جان ز دیری باز خاک این درم |
|
|
از عذاب من اگر کار تو خواهد گشت راست |
|
حکم حکم توست بنشان در میان اخگرم |
|
|
بنده خاک توست و میدانم که دست اینت هست |
|
گر به باد لاابالی بر دهی خاکسترم |
|
|
لیکن از فضل تو آن زیبد که دستی بر نهی |
|
پس ازین پستی به علیین رسانی جوهرم |
|