| | | | | | |
|
ای همنفسان تا اجل آمد به سر من |
|
از پای درافتادم و خون شد جگر من |
|
|
رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز |
|
نه هست امیدم که کس آید به بر من |
|
|
آخر به سر خاک من آیید زمانی |
|
وز خاک بپرسید نشان و خبر من |
|
|
گر خاک زمین جمله به غربال ببیزند |
|
چه سود که یک ذره نیابند اثر من |
|
|
من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ |
|
جز من که بداند که چه آمد به سر من |
|
|
بسیار ز من دردسر و رنج کشیدند |
|
رستند کنون از من و از دردسر من |
|
|
غمهای دلم بر که شمارم که نیاید |
|
تا روز شمار این همه غم در شمر من |
|
|
من دست تهی با دل پر درد برفتم |
|
بردند به تاراج همه سیم و زر من |
|
|
در ناز بسی شام و سحر خوردم و خفتم |
|
نه شام پدید است کنون نه سحر من |
|
|
از خواب و خور خیش چه گویم که نمانده است |
|
جز حسرت و تشویر ز خواب و ز خور من |
|
|
بسیار بکوشیدم و هم هیچ نکردم |
|
چون هیچ نکردم چه کند کس هنر من |
|
|
غافل منشینید چنین زانکه یکی روز |
|
بر بندد اجل نیز شما را کمر من |
|
|
جان در حذر افتاد ولی وقت شد آمد |
|
جانم شد و بیفایده آمد حذر من |
|
|
بر من همه درها چو فرو بست اجل سخت |
|
تا روز قیامت که در آید ز در من |
|
|
در بادیه ماندیم کنون تا به قیامت |
|
بیمرکب و بیزاد دریغا سفر من |
|
|
از بس که خطر هست درین راه مرا پیش |
|
دم مینتوان زد ز ره پرخطر من |
|
|
دی تازه تذروی به دم اندر چمن لطف |
|
امروز فرو ریخت همه بال و پر من |
|
|
دی در مقر جاه به صد ناز نشسته |
|
تابوت شد امروز مقام و مقر من |
|
|
از خون کفنم تر شد و از خاک تنم خشک |
|
این است کنون زیر زمین خشک و تر من |
|
|
من زیر لحد خفته و می باز نه استد |
|
باران دریغا همه شب از زبر من |
|
|
بر باد هوا نوحهی من میکند آغاز |
|
هر خاک که شد زیر قدم پی سپر من |
|
|
هرگاه که در ماتم و در نوحه گراید |
|
ماتمزده باید که بود نوحه گر من |
|
|
خواهم که درین واقعه از بس که بگریند |
|
پر گل شود از اشک همه رهگذر من |
|
|
دردا و دریغا که درین درد ندارند |
|
یک ذره خبر از من و از خیر و شر من |
|
|
دردا و دریغا که بسی ماحضرم بود |
|
امروز دریغ است همه ماحضر من |
|
|
دردا و دریغا که ندانم که کجا شد |
|
آن دیدهی بینا و دل راه بر من |
|
|
دردا و دریغا که ز آهنگ فروماند |
|
در پرده شد آواز خوش پردهدر من |
|
|
دردا و دریغا که چو در شست فتادم |
|
از درج صدف ریخته شد سی گهر من |
|
|
دردا و دریغا که فرو ریخت به صد درد |
|
همچو گل سرخ آن لب همچون شکر من |
|
|
دردا و دریغا که مرا خار نهادند |
|
تا شد چو گل زرد رخ چون قمر من |
|
|
دردا و دریغا که به یک باد جهانسوز |
|
در خاک لحد ریخت همه برگ و بر من |
|
|
دردا و دریغا که ستردند به یک بار |
|
از دفتر عمر آیت عقل و بصر من |
|
|
دردا و دریغا که هم از خشک و تر ایام |
|
بر خاک فرو ریخت همه خشک و تر من |
|
|
عطار دلی دارد و آن نیز به خون غرق |
|
تا کی نگرد در دل من دادگر من |
|
|
گر حق به دلم یک نظر لطف رساند |
|
حقا که نیاید دو جهان در نظر من |
|