فخرالدین عراقی (آغاز کتاب)/جان من چون به عالم دل شد

فخرالدین عراقی (آغاز کتاب) از فخرالدین عراقی
(جان من چون به عالم دل شد)
  جان من چون به عالم دل شد با صفا جمع گشت و حامل شد  
  گشت حاصل ز فیض ربانی در وجودم جنین روحانی  
  چون محبت به شوق تسویه داد قابله‌ی عشق یافت چون می‌زاد  
  دیدمش، چون ز غیب روی نمود قرةالعین نیک موزون بود  
  در مهاد هواش پیوسته به قماط هوس فرو بسته  
  داد پستان فکر من به صفا شیر «حولین کاملین» او را  
  شب و روزش غذا ز اشواق است گر چه طفل است، پیر عشاق است  
  صورتش همچو معنیش زیبا خالی از حشو و صافی از ایطا  
  هیچ چشمی ندیده در خوابش رخ ندید آفتاب و مهتابش  
  راه خور از دریچه ناداده سایه‌اش بر زمین نیفتاده  
  ساکن حجره‌ی امانت بود در پس پرده‌ی صیانت بود  
  نقش او را، ز صانعی که ببست از معانی هر آنچه خواهی هست  
  مستم از باده‌ی هوایش، مست که جگر گوشه‌ی لطیف من است  
  منزل او شریف جایی بود زانکه در کوی آشنایی بود  
  راستی هست مونسی خوش خوی نیک خاموش، لیک شیرین گوی  
  لفظ و معنی او همه مطبوع عشق را بیت های او ینبوع  
  فصل او را هزار نوع بهار گه بود گلستان و گه گلزار  
  غزلیات و مثنویاتش چون حکایات او به غایت خوش  
  بی‌قدم در جهان همی پوید بی‌زبان مدح خواجه می‌گوید