فخرالدین عراقی (خاتمة الکتاب)/دل چو در دام عشق منظور است
دل چو در دام عشق منظور است | دیده را جرم نیست، معذور است | |||||
ناظرم بر رخت به دیدهی جان | گرچه از چشم ظاهرم دور است | |||||
از شراب الست روز وصال | جان مستم هنوز مخمور است | |||||
دست از عاشقی نمیدارد | دایم از یار اگرچه مهجور است | |||||
جان آشفته بر رخت فاش است | شعلهی نار پرتو نور است | |||||
چشم مستت بلای عشاق است | خاک پای تو تاج فغفور است | |||||
حکم داری به هرچه فرمایی | که عراقی مطیع و مامور است |