فرهنگ نفیسی/آب
آب (āb) ا. پ. مایعی غیرحاجب ماوراء و بیبو و بیمزه و یکی از چهار عنصر متقدمّین و مرکب از دو جسم بخاری شکل یعنی هیدرژن و اکسیژن و چون دو حجم هیدرژن و یک حجم اکسیژن را ترکیب کنند تولید آب میگردد و نوعا آب در صورتی صلاحیت شرب دارد که سبزیها در آن بخوبی پخته شوند و صابون را خوب حل نماید و دارای مواد آلی نباشد و آشامیدن آب چاهی که در حوالی آن آب شیر و یا چاه مبال بود مورث عروض حمیات و بخصوص حمای تیفوس و تیفوئید میگردد و جهة اینکه آبهای معمول قابل شرب شوند باید آنها را بواسطهٔ صافی زغالی صاف کرد یا جوشانید و پس از جوشانیدن بهم زد تا کف کنند و هوا در آنها حل گردد. نیز آب بمعنی رواج و روش و عزّت و لطافت و قدر و قیمت و فیض و عطا و رحمت و دولت و ترقی و جاه و صولت و زیادتی و طرز و روش و قانون و قاعده می باشد و کنایه از خجلت زده و همواره براه رونده و لؤلؤ و جواهر و شمشیر جوهردار و منی و آب آتش رنگ: شراب لعل و اشک خونین و آب آتشزای: شراب لعلی و آب آتشزده: آب چشم و آب آتش شدن: آشوب برخاستن و شور و غوغا شدن و گرم گردیدن آب و محال بودن چیزی و آب آتش نما: شراب لعلی و اشک خونین و آب آتشین: شراب لعلی و آب آذرسان: شراب لعلی و اشک خونین و آب ارغوانی: شراب سرخ و اشک خونین و آب از جگر کشیدن: عطا کردن و چیزی بمردم دادن و آب باده رنگ: اشک خونین و آب باران: آبی که از باریدن باران در جائی فراهم آید و آب بپوست افکندن: رسیدن میوه و بالغ شدن کودک و آب بر آتش زدن: فرو نشاندن و تسکین دادن فتنه و آشوب و آب برسمان بستن: تلاش نمودن چیزی که حصول میسر نگردد و آب بزیر هشتن فریب دادن و حیله نمودن و آب بی لجام خوردن: مطلقالعنان و سرخود بودن و آب تاختن: شاش کردن و کمیز انداختن و آب تلخ: شراب انگوری و اشک چشم عاشق و آب جاویدان: آب حیات و آب حرام: شراب و می که در غیر فرج حلال ریخته شود و آب حسرت: اندوهی که سبب آن حسرت بود و آب حیوان: آب حیات و آب زندگانی و آب خرابات: شراب انگوری و آب خشک: شیشه و آبگینه و آب خضر: آب حیات و علم لدنی مخصوص پیغمبران و جانشینان آنان و آب خفته: آب بسته و یخ و تگرگ و ژاله و شمشیر در غلاف و شیشه و بلور و آب خوردن: اندک توقف کردن و آشامیدن آب و آب دادن: مشروب کردن باغ و باغچه و کشتزار و جز آن و آب در چشم نداشتن: بیحیا و بیشرم بودن و آب در جگر داشتن: سست بودن و توانگر و پر دل بودن و آب در جگر نداشتن: مفلس بودن و ترسو و جبان بودن و آب در جوی آمدن: باز آمدن دولت رفته و آب در جوی نماندن: دولت از دست رفتن و آب در چیزی کردن: دغلی و ناراستی بکار بردن و آب در دیده نداشتن: شرم نداشتن و بیحیا بودن و آب در سبد کردن: کار بیفایده مرتکب شدن و آب در گوش کردن: مغبون کردن و گول زدن و آب در هاون سودن و یا آب در هاون کوفتن: کار بیهوده کردن و آب دندان: برق و صفای دندان تابش آن و آب دهن: بزاق و لعاب و آب رفتن: بیعزّت گشتن و خفیف شدن و آب روان: آب جاری مانند آب جوی و آب نهر و آب روشن: شراب صاف و رونق و رواج و آب ریختن: بی عزت کردن و خفیف ساختن و انزال منی نمودن و آب زدن: فرو نشاندن و تسکین دادن و آب زلال: آب صافی و آب زندگانی: آب حیات و آب زیر کاه: مکارّی و حیله گری و آب سرخ: شراب سرخ و آب شادی: شراب و آب شنگرفی: شراب لعلی و اشک خونین و آب شیراز: شراب شیراز و آب صفت بودن: با تواضع بودن و نفع و فایدهٔ بسیار رسانیدن و آب طرب: شراب انگوری و آب عشرت: شراب انگوری و آب فسرده: شمشیر و خنجر و بلور و آبگینه و آب یخ بسته و آب کبود: دریای چین و بحر اخضر و آب کمان: زور کمان و آب گردنده: آسمان و آب گشاده: شراب زبون کم کیف و آب گرم: نزول آبی در چشم که نابینا گردد و آب مروارید آنرا نیز گویند و آب مریم: جاه و صلاح حضرت مریم و شیرهٔ انگوری و آب منجمد: پیالهٔ بلور و شمشیر و تیغ و جز آن و شیشه و یخ و تگرگ و آب منعقد: آب منجمد و آب انار: شراب لعلی و آب نافع: شراب انگوری و آب نخوردن: درنگ نا کردن و توقف نانمودن و آب جارو: نظیف و پاکی مکان و آب روغن: تکلف در سخن آرائی و آب و گل: قالب بشری.
آب (āb) ا. پ. به لغت زند و پازند پدر راب.
آب (āb) ا. پ. ماه یازدهم از سال رومیان که آفتاب در برج اسد باشد.
آب (āb) ع. کلمهایکه در نفرین استعمال کنند و آبَکَ و یا آبَ لک یعنی هلاکی باد ترا مانند و بَلکَ.
آبِ (ābe) ص. ع. مر. آبی.