| | | | | | |
|
ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت |
|
وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت |
|
|
خرسند شکاری که نشینی به کمینش |
|
قربان خدنگی که رها شد ز کمانت |
|
|
تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد |
|
خود را نگرانی و جهانی نگرانت |
|
|
مانند تو بر روی زمین نادرهای نیست |
|
زان خوانده فلک نادرهی دور زمانت |
|
|
مویی که بدان بستگی رشته جهانهاست |
|
در شهر ندیدیم به جز موی میانت |
|
|
ماییم و سری در سر سودای محبت |
|
آن هم به فدای قدم نامه رسانت |
|
|
گویند که بالات بلای تن و جان است |
|
بر جان و تنم باد بلای تن و جانت |
|
|
آن جا که فروغی به سخن لب بگشایی |
|
طوطی ز چه رو دم زند از شرم لبانت |
|