| | | | | | |
|
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهی زدند |
|
بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند |
|
|
به حقارت منگر بادهکشان را کاین قوم |
|
پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند |
|
|
خون من باد حلال لب شیرین دهنان |
|
که به کام دل ما خندهی مستانه زدند |
|
|
جانم آمد به لب امروز مگر یاران دوش |
|
قدح باده به یاد لب جانانه زدند |
|
|
مردم از حسرت جمعی که از آن حلقهی زلف |
|
سر زنجیر به پای دل دیوانه زدند |
|
|
بنده حضرت شاهی شدم از دولت عشق |
|
که گدایان درش افسر شاهانه زدند |
|
|
عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار |
|
که به دریای غمش از پی دردانه زدند |
|
|
هیچ کس در حرمش راه ندارد کانجا |
|
دست محرومی بر محرم و بیگانه زدند |
|
|
گرنه کاشانهی دل خلوت خاص غم تست |
|
پس چرا مهر تو را بر در این خانه زدند |
|
|
کس نجست از دل گم گشتهی ما هیچ نشان |
|
مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند |
|
|
آخر از پیرهن شمع فروغی سر زد |
|
آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند |
|