| | | | | | |
|
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد |
|
شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد |
|
|
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ |
|
تا سایهی شیرین به سر کوه کن افتد |
|
|
واقف شود از حالت دلهای شکسته |
|
هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد |
|
|
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز |
|
چون دیده بدان غمزهی ناوک فکن افتاد |
|
|
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل |
|
آزاد نگردیده به چاه ذقن افتاد |
|
|
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم |
|
فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتاد |
|
|
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند |
|
من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد |
|
|
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند |
|
گر چشم تو بر کشتهی خونینکفن افتاد |
|
|
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم |
|
حاشا که به دنبال غزال ختن افتد |
|
|
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی |
|
تا از نظرش جلوهی سرو و سمن افتد |
|