| | | | | | |
|
بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم |
|
گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم |
|
|
اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد |
|
بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم |
|
|
گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب |
|
زان که در سینه بسی سوزش پنهان دارم |
|
|
داغ و دردی که رسید از تو حرامم بادا |
|
که سر مرهم و اندیشهی درمان دارم |
|
|
شیخ ناپخته به من این همه گو خنده مزن |
|
که دل سوخته و دیدهی گریان دارم |
|
|
بخت برگشته و لخت جگر و چشم پر آب |
|
به هواداری آن صف زده مژگان دارم |
|
|
من و با خاطر مجموع نشستن، هیهات |
|
که سر و کار بدان زلف پریشان دارم |
|
|
من و از بندگی خواجه گذشتن، حاشا |
|
که ز فرمانبریش بر همه فرمان دارم |
|
|
خوش دلم در غم او با همه ویرانی دل |
|
که بسی گنج در این خانهی ویران دارم |
|
|
عین مقصود من از دیر و حرم دست نداد |
|
سر خون ریختن گبر و مسلمان دارم |
|
|
عاقلان دست به زنجیر جنونم نزنید |
|
که من این سلسله را سلسله جنبان دارم |
|
|
تا فروغی به سیه روزی خود ساختهام |
|
منتی بر سر خورشید درخشان دارم |
|