| | | | | | |
|
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن |
|
من که دادم بی قراری را قرار خویشتن |
|
|
کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار |
|
پرده را برداشتم از روی کار خویشتن |
|
|
دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی |
|
فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن |
|
|
بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق |
|
مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن |
|
|
دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن |
|
راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن |
|
|
من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار |
|
چون نمایم با دل بیاختیار خویشتن |
|
|
گر امید از طرهی عنبرفشانت برکنم |
|
چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن |
|
|
ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک |
|
گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن |
|
|
زان فکندستی به محشر وعدهی دیدار خویش |
|
تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن |
|
|
تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا |
|
مشک میبارد ز کلک مشکبار خویشتن |
|