| | | | | | |
|
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را |
|
که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را |
|
|
به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم |
|
که پوشیدهست خاکش عیب هر آلوده دامان را |
|
|
تکبر با گدایان در میخانه کمتر کن |
|
که اینجا مور بر هم میزند تخت سلیمان را |
|
|
تو هم خواهی گریبان چاک زد تا دامن محشر |
|
اگر چون صبح صادق بینی آن چاک گریبان را |
|
|
نخواهد جمع شد هرگز پریشان حال مشتاقان |
|
مگر وقتی که سازد جمع آن زلف پریشان را |
|
|
دل و جان نظر بازان همه بر یکدیگر دوزد |
|
نهد چون در کمان ابروی جانان تیر مژگان را |
|
|
کجا خواهد نهادن پای رحمت بر سر خاکم |
|
کسی کز سرکشی برخاک ریزد خون پاکان را |
|
|
گر آن شاهد که دیدم من ببیند دیدهی زاهد |
|
نخست از سرگذارد مایهی سودای رضوان را |
|
|
من ار محبوب خود را میپرستم، دم مزن واعظ |
|
که از کفر محبت اولیا جستند ایمان را |
|
|
دمی ای کاش ساقی، لعل آن زیبا جوان گردد |
|
که خضر از بیخودی بر خاک ریزد آب حیوان را |
|
|
فروغی، زان دلم در تنگنای سینه تنگ آید |
|
که نتوان داشت در کنج قفس مرغ گلستان را |
|