| | | | | | |
|
تا اختیار کردم سر منزل رضا را |
|
مملوک خویش دیدم فرماندهی قضا را |
|
|
تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم |
|
تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را |
|
|
چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن |
|
چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را |
|
|
دردا که کشت ما را شیرین لبی که میگفت |
|
من دادهام به عیسی انفاس جانفزا را |
|
|
یک نکته از دو لعلش گفتیم با سکندر |
|
خضر از حیا بپوشید سرچشمهی بقا را |
|
|
دوش ای صبا از آن گل در بوستان چه گفتی |
|
کاتش به جان فکندی مرغان خوش نوا را |
|
|
بخت ار مدد نماید از زلف سر بلندش |
|
بندی به پا توان زد صبر گریز پا را |
|
|
یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت |
|
بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را |
|
|
آیینه رو نگارا از بیبصر حذر کن |
|
ترسم که تیره سازی دلهای با صفا را |
|
|
گر سوزن جفایت خون مرا بریزد |
|
نتوان ز دست دادن سر رشتهی وفا را |
|
|
تا دیدهام فروغی روشن به نور حق شد |
|
کمتر ز ذره دیدم خورشید با ضیا را |
|